حلماخانومحلماخانوم، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره

ني ني من

سن وروجکم

دختر نازم،امروز که 4,خرداد93,هست سن شما 32,هفته و 5,روزه،،پايان هفته30هم وزنت1443گرم بود،قول بده خوب رشد کنيا،افرين
4 خرداد 1393

يه خبر خوش!!!!!!!!!

عمه توران هم بعد از13سال انتظار مامان شده!!!!نميدوني چقد خوشحالم،روز20,ارديبهشت فهميديم که نيني هاي خونواده دارن زياد ميشن،انقد همه خوشحال بوديم فقط گريه ميکرديم،جواب ازمايششو بابايي رفت گرفت،وقتي به عمو مرتضي گفتيم کليييي خوشحال شد و نفري 50,هزارتومن به من و زن عمو زهرا مژدگاني داد،بالاخره داشت بابا ميشد ديگه،بايد تو خرج ميفتاد،خخخخ،اين 5,شنبه هم وقت سونو گرافي داره براي شنيدن صداي قلب وروجکش يا شايدم وروجکاش!!!همه فاميل خواب ديدن بچش دوقلو!وااااي اگه دوقلوباشه که عااااليه،خلاصه اينکه هرکس اين خبرو شنيده کليي گريه کرده،راستي اينم بگم که قراره اسمتو عوض کنيم!!!حتما ميپرسي چرا،اخه همه به تو ميگن خوش قدم،خخخخخ،ميدوني چرا ،اخه نيني عمه رو هم با...
4 خرداد 1393

جشن سيسموني

سلام عشق مامان،سلام همه ي هستي من،سلام دارو ندارم،خوبي؟ببخشيد که يه مدت وبتو اپ نکردم،مامانت تنبل شده،اومدم از جشن سيسموني بگم،25فروردين جشن سيسموني برات گرفتم عزيزم،خيليييي خوش گذشت،دست همه هم درد نکنه بابت کادوها،حدود 450,هزارتومن کادو داشتي که برات يه پلاک زنجير گرفتيم انقده ناز،راستي واسه بدنيا اومدنت هم دوتا مامان جونا برات نفري دوتا النگو خريدن،عمو اسماعيل هم گوشوارهخريده خيلي قشنگه دستشون درد نکنه.
4 خرداد 1393

مسافرت شيراز در25,هفتگي

سلام جيگر،ساعت يربع به سه نصفه شب بود که راه افتاديم،با کلييييي تو راه بودن بالاخره ساعت 8,شب رسيديم شيراز خونه دوست باباجون من ،البته کليدو داده بودن به ما و خودشون تهران بودن،خلاصه اين چند روز کليييي بهمون خوش گذشت و شهر خيلييييي خيلي قشنگ و تميز شيرازو گشتيم،راستي ماماني ببخشيد که اذيتت کردم و زياد تو ماشين بودم اما دخترنازم تو هم اذيتم نکردي،راستي همه جاي شيرازو گشتيم،سعديه،حافظيه،تخت جمشيد،شاهچراغ،باغ ارم،و......
9 فروردين 1393

اغازسال93

سلام عشق مامان،سال نو مبارک!!!!,امروز92/12/29ساعت20:27:20سال تحويل شد و ما وارد سال 93,شديم عزيزم،امسال تو دل مامان بودي و ايشالا سال  ديگه سر سفره عيد شيطوني ميکني،ماسال تحويل خونه زن عمو زهرا بوديم،2روز هم خونه بوديم يعني تا دوم عيد يخورده مهمون داشتيم چند جا هم عيد ديدني هرفتيم،روز سوم قرار گذاشتيم با خانواده ماماني و عمو اسماعيلينا و مامان جون بريم شيراز،خلاصه ساعت يک و نيم نصفه شب اخرين عيد ديدني رو هم خونه عموي مامان و مامان زن عموزهرا رفتيم بعدش رفتيم خونه ماماني من تا راه بيفتيم...
9 فروردين 1393

اي دخمل حسود من

وقتي رفته بوديم ملاقات دخترعمه ي مامان و من نينيشو بغل کردم تو هم از حسوديذهمش تو شيمکم وووووووول ميخوردي،راستي دخترم وقتي به دنيا بياي کلييي همبازي داري،غزاله که الان پنج ماهشه،ايسان که ده روزشه،حسنا هفت روزشه،ياسمين 23روزشه،تو و نيني پسرخاله مامان هم همسن هستيد،خلاصه احساس تنهايي نميکني،کلي وروجک به فاميل اضافه شده،خداروشکرررر
20 اسفند 1392

علت نبودنم...

سلام عشق مامان،سلام جوجوي مامان،خوبي؟!!خب خداروشکر،راستي ماماني ببخشيد که اين چند روز نبودم،اولا که دنبال کارا و خريداي عيدم بعدم دارم واسه جوجم سيسموني ميخرم با مامان جون،خريدات تموم شده،ديشب هم رفتيم کمدتو اورديم و با دايي يونس و دايي يوسفت و مامان جون اتاقتو چيديم،نميدوني چقد خوشمل شد اتاقت،ايکاش ميتونستم عکسشو بزارم،راستي جوجه ي 23هفته اي من،الان که دارم برات مينويسم داري تودلم شيطوني ميکني،امروز با بابايي قهر بودم،وقتي اومدشيمکمو بوس کردتو حسابييي خوشت اومد و همش وول ميخوردي،وااااي که چه احساس خوبيه تکون خوردن نيني،ايشالا همه اونايي که  درانتظار نيني هستن تجربش کنن،راستي يه خبر،امروز پسرعمويي منو بابايي که عروسيشون با ما بود و طبقه...
20 اسفند 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ني ني من می باشد