حلماخانومحلماخانوم، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره

ني ني من

روز برفي و ليز خوردن مامان

سلام دخمل نازم،خوبي؟راستش مامان جون ،من يه عذر خواهي بهت بدهکارم،روز دوشنبه که از خونه ي ماماني داشتم ميرفتم دکتر ،با اينکه ماماني خيلي گفت اکرم مراقب باش رو برفا ليز نخوري و اينکه من کلي با احتياط راه رفتم،چشمت روز بد نبينه وقتي رسيدم سر کوچه تققققققققق خوردم زمين،خخخخخخ،خلاصه با کلي ترس و دعا کردن که دخملم چيزيش نشده باشه رسيدم جلوي مطب ساعت حدودا 8بود ،پسرخاله ي مامان و خانومش هم اونجا بودن اخه اونا هم يه دخمل دارن که از تو 10روزبزرگتره،خلاصه تو اون سرما حدودا نيم ساعت وايساديم تا منشي تنبل خانوم دکتر بياد،وقتي در مطبو باز کرد من فوري رفتم دستشويي تا خيالم راحت شه که  توچيزيت نشده،بعدم رفتم پيش خانوم دکتر،تا رو صندلي نشستم گفتم خانوم...
25 بهمن 1392

جواب ازمايش غربالگري

سلام مامان جون،خوبي؟ديروز با بابايي رفتيم جواب ازمايشو گرفتيم،وقتي اومدم خونه ديدم از هيچي سر در نميارم،خلاصه از نگراني انقد گريه کردم،تا بابايي گفت پاشو بريم پايين خونه مامانمينا،ازشانس ما تو اين هواي سرد هم گاز قطع شد،خلاصه هرکي يه پتو کشيده بود روشو و نشسته بود،همه خونه ي ماماني بوديم،:من،بابايي،عمه،عمومرتضي،عمو اسماعيل،زن عمو زهرا،ماماني و اميرعلي شيطون،البته مامان جون تو هم بوديا اما فقط پيش خودم بودي،ايشالا تا چند وقت ديگه به دنيا مياي و ماهم سه نفره ميشيم،فقط يه قولي به مامان بده،قول بده که حالت خوبه خوب باشه،اخه ماماني ديگه طاقت دوريتو ندارم. راستي امروز يه برف خوشجل هم اومد،اميرعلي و مامانش رفته بودن تو پارکينگ برف بازي کردن،اميرع...
15 بهمن 1392

هفته16و تعيين جنسيت دخمل نازم

سلام عزيزدلم،خوبي؟امروز صبح با بابايي رفتيم ازمايش غربالگري،بعد من اومدم خونه و باباييت رفت سرکار،منم ساعت 8ونيم رفتم سونو گرافي،خانومه گفت دکتر ده و نيم يازده مياد برو خونه اونموقع بيا،منم به دليل تنبلي نرفتم خونه،اما چون از شيش صبح بيداربودم واقعاااا خوابم ميومد،خلاصه انقد نشستم تو درمانگاه تا دکتر اومد و نوبتم شد،رفتم داخل چند تا سوال پرسيد و گفت نينيت پايينه استراحت کن تا بره بالا،بعدم من پرسيدم جنسيت چي؟گفت احتمال 80درصد يه دختر نازو خوشگله مثل مامانش،منم کليييي خوشحال بودم،اومدم بيرون اول به مامانيت زنگيدمانقد ذوق کرده بود،گفت پس رنگ سيسمونيتو انتخاب کن بريم بخريم،بعدم زنگ زدم به باباييت،وقتي گفتم يه دخمل  ناز دارم ،کلييي خوشحال ش...
10 بهمن 1392

سفر مشهد

سلام ماماني،روز شهادت امام رضا مامان جون(مامان من),اش داشت،اشو پختيم و پخش کرديم،روز پنج شنبه بود13/10/92باباييت قراربود فرداش بره مشهد،به مدت يک هفته،وقتي داشت ميرفت راه اهن ،من کلي گريه کردم،اونم گفت مواظب و خودتو نيني باش،زود ميام،خلاصه منم دوري بابارو طاقت نياوردم و ازامام رضا خواستم مارو هم بطلبه که بعععععععله،روزدوشنبه17دي با زن عمو زهرات رفتيم بليط گرفتيم تا بريم مشهد،واااااي انقد خوشحال بودم،خلاصه يه کوپه 6تخته گرفتيم براي شب ساعت 10،با مامانجون بابايي،و من و عمو اسماعيلو اميرعلي و زن عمو زهرا و مامان ز ن عمو راهي شديم،توي قطار انقد اميرعلي شيطوني کرد،سال ديگه هم تو مياي پيشش تا تنها نباشه،وقتي رسيديم و رفتيم حرم انقد خلوت بودمن کنار...
5 بهمن 1392

ازمايش و سونو غربالگري

مامان جون ،سونو گرافيتم انجام داديم،وااااي انقد شيطون بودي،يجا نمشستي،اقاي دکتر ميگه ماشالا چه نيني شيطوني داري،خلاصه اينکه بعد کلي به پهلو چپ و راست خوابيدن سونو تموم شد و دکتر گفت همه چيييي سالمه،خداياااااااااا شکرت،ازمايش رو هم با عمه جون رفتيم بيمارستان نجميه،بيمارستاني که قراره دنيا بياي،اونروز يه برف خوشجل اومد،اما منو عمه ازسرما يخ زديم،خداروشکر ازمايشاتمokبود،اول فک کردم جنسيتتو توي سونو بهم ميگن اما نگفتن،ضربان قلبت 159,بود و قدت هم48ميلي متر،قربون قدو بالاي بلندت بشم من،خخخخخ
5 بهمن 1392

يازده هفته و سه روز

گل من امروز ميرم براي سونو و ازمايش غربالگري،راستي خونمونو کاغذ ديواري کرديم اتاق تورو هم طرح کودک زديم،خرس پو،اميدوارم خوشت بياد،ديگه کم کم بايد اماده شيم  با بابايي بريم سونو،دوباره ميام،بوووووووس
5 بهمن 1392

هفته16

سلام عزيز دل مامان،خوبي؟جات راحته؟راستش خيلي وقته ميخوام وبلاگتو اپ کنم حوصلم نميگيره،ببخشيد،عشقم تو ديگه اين هفته جنسيتت معلوم ميشه که ببينم گل پسري يا گل دختر،هرچي هستي براي من و بابايي هيچ فرقي نداره،فقط سالم باشي،
5 بهمن 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ني ني من می باشد