حلماخانومحلماخانوم، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره

ني ني من

پايان انتظار

سلام عزيزدلم،نميدوني چقد خوشحالم که بالخره اومدي تو دل مامان،قربون امام حسين و علي اصغر برم که حاجتمو دادن،ميدوني چجوري فهميدم؟شب عاشورا خونه ي خاله ي من بوديم،دخترخالم گير داد که به دلم افتاده مامان شدي،خلاصه شب ساعت هشتو نيم با دايي يونس و دخترخاله مامان رفتيم بيبي چک خريديم،کلي تو ترافيک پشت دسته مونديم و ساعت نه و نيم رسيديم خونه،دو تا دخترخاله هامو فائزه که بارداره و الهه اومديم توحياط که برم دستشويي،منم همش احساس ميکردم دارم پريود ميشم خلاصه بعد کلي شوخي رفتمو تستو انجام دادم و درکمال ناباوري ديدم که بعلههههههههههه،مثبته،جيغ کشيدم تو دستشويي،دخترخالمم که هول شده بود بيبي چکو ازدستم گرفت ودر دستشوييرو ازپشت بست منم موندم اون تو تا بعد او...
24 آبان 1392

بدون عنوان

سلام عزيز دلم ببخشيد دير اومدم،ولي اومدم ازمسافرتمون برات بگم روز سه شنبه23مهر/92ساعت12ظهر راه افتاديم ساعت3رسيديم ابسرد وناهارخورديم،بابايي يخوردخوابيدو دوباره حرکت کرديم،واي نميدوني چقد جاده ها شلوغ بود،خلاصه باکلي ترافيک ساعت.8رسيديم بابلسر،چندروزيکه اونجابوديم خيلي خوش گذشت،ابو هواش عااااالي بود،موقع برگشت دوست بابايي گفت بريم دامغان،اخه خونه مادرشينا اونابود،خلاصه دو روز هم اونجا مونديم وکلي بهمون احترام گذاشتن،و خوش گذشت،شنبه شب رسيديم تهران،روز يکشنبه مامان جون گفت که دخترعمه ماماني(من)نينيش به دنيا اومده،جمعه شب دردش گرفته ساعت 4صبح نينيش اومده،همون روز همگي رفتيم بهش سرزديم انقد نينيش کوچولوبود،وزنش2کيلو و920گرم بود،اخه 23,روز زود ب...
7 آبان 1392

بدون عنوان

عزيزدل مامان،سه شنبه داريم با دوستاي باباجون ميريم شمال،اي کاش تودلم بودي و باهم ميرفتيم،مامان جون هم فردا ميره مشهد،بهش گفتم حسابي برا من دعا کنه تا تو بياي پيشمون،
22 مهر 1392

بدون عنوان

به نام  خداي مهربون سلام نازگل من،تا کي ميخواي مانو منتظر بزاري؟:اگه بدوني مامان چقد دوست داره،اينماه هفتمه که نا اقدامم بي ثمربود،انقد علائم بارداريم شديد بود که ديگه مطمئن شدم يه مهمون کوچولو دارم،راستش بابايي،خيلي دوس داره بياي پيشمون،از خدا بزور تورو نميخوام،هروقت صلاح دونست ولي خوب به چشماي منتظر ما هم يه نگاه بندازخداجونم،هفت ماه زمان کمي نيس،ماماني،همه ي دوستاي ني ني سايتم دارن براي اومدنت دعا ميکنن،پس زود بيا تو دلم،راستش انقد دلم گرفته،هرروز کارم شده گريه که خدايا چرا بمن ني ني نميدي،خلاصه اينکه منو بابايي منتظرتيم،زودي بيا پيشمون،;
20 مهر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ني ني من می باشد