حلماخانومحلماخانوم، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

ني ني من

بدون عنوان

1392/8/7 0:40
نویسنده : مامانش
76 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزيز دلم ببخشيد دير اومدم،ولي اومدم ازمسافرتمون برات بگم روز سه شنبه23مهر/92ساعت12ظهر راه افتاديم ساعت3رسيديم ابسرد وناهارخورديم،بابايي يخوردخوابيدو دوباره حرکت کرديم،واي نميدوني چقد جاده ها شلوغ بود،خلاصه باکلي ترافيک ساعت.8رسيديم بابلسر،چندروزيکه اونجابوديم خيلي خوش گذشت،ابو هواش عااااالي بود،موقع برگشت دوست بابايي گفت بريم دامغان،اخه خونه مادرشينا اونابود،خلاصه دو روز هم اونجا مونديم وکلي بهمون احترام گذاشتن،و خوش گذشت،شنبه شب رسيديم تهران،روز يکشنبه مامان جون گفت که دخترعمه ماماني(من)نينيش به دنيا اومده،جمعه شب دردش گرفته ساعت 4صبح نينيش اومده،همون روز همگي رفتيم بهش سرزديم انقد نينيش کوچولوبود،وزنش2کيلو و920گرم بود،اخه 23,روز زود به دنيا اومده بود،خلاصه کار مامانت اين شده بودکه هرروزازساعت 3,بره پيش غزاله کوچولو تا ساعت.6,,راستي گلم ديشب با زن عمو زهرا وعمو واميرعلي ،مامان جون و بابايي رفتيم شاه عبدالعظيم،خيلي سبک شدم،اخه بدجور دلم گرفته بود،اينم کاراي اين چندروزه مامانت،دوباره ميام برات مينويسم،فعلا بووووس که خيلي خوابم ميا،

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ني ني من می باشد