حلماخانومحلماخانوم، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره

ني ني من

اي دخمل حسود من

وقتي رفته بوديم ملاقات دخترعمه ي مامان و من نينيشو بغل کردم تو هم از حسوديذهمش تو شيمکم وووووووول ميخوردي،راستي دخترم وقتي به دنيا بياي کلييي همبازي داري،غزاله که الان پنج ماهشه،ايسان که ده روزشه،حسنا هفت روزشه،ياسمين 23روزشه،تو و نيني پسرخاله مامان هم همسن هستيد،خلاصه احساس تنهايي نميکني،کلي وروجک به فاميل اضافه شده،خداروشکرررر
20 اسفند 1392

علت نبودنم...

سلام عشق مامان،سلام جوجوي مامان،خوبي؟!!خب خداروشکر،راستي ماماني ببخشيد که اين چند روز نبودم،اولا که دنبال کارا و خريداي عيدم بعدم دارم واسه جوجم سيسموني ميخرم با مامان جون،خريدات تموم شده،ديشب هم رفتيم کمدتو اورديم و با دايي يونس و دايي يوسفت و مامان جون اتاقتو چيديم،نميدوني چقد خوشمل شد اتاقت،ايکاش ميتونستم عکسشو بزارم،راستي جوجه ي 23هفته اي من،الان که دارم برات مينويسم داري تودلم شيطوني ميکني،امروز با بابايي قهر بودم،وقتي اومدشيمکمو بوس کردتو حسابييي خوشت اومد و همش وول ميخوردي،وااااي که چه احساس خوبيه تکون خوردن نيني،ايشالا همه اونايي که  درانتظار نيني هستن تجربش کنن،راستي يه خبر،امروز پسرعمويي منو بابايي که عروسيشون با ما بود و طبقه...
20 اسفند 1392

روز برفي و ليز خوردن مامان

سلام دخمل نازم،خوبي؟راستش مامان جون ،من يه عذر خواهي بهت بدهکارم،روز دوشنبه که از خونه ي ماماني داشتم ميرفتم دکتر ،با اينکه ماماني خيلي گفت اکرم مراقب باش رو برفا ليز نخوري و اينکه من کلي با احتياط راه رفتم،چشمت روز بد نبينه وقتي رسيدم سر کوچه تققققققققق خوردم زمين،خخخخخخ،خلاصه با کلي ترس و دعا کردن که دخملم چيزيش نشده باشه رسيدم جلوي مطب ساعت حدودا 8بود ،پسرخاله ي مامان و خانومش هم اونجا بودن اخه اونا هم يه دخمل دارن که از تو 10روزبزرگتره،خلاصه تو اون سرما حدودا نيم ساعت وايساديم تا منشي تنبل خانوم دکتر بياد،وقتي در مطبو باز کرد من فوري رفتم دستشويي تا خيالم راحت شه که  توچيزيت نشده،بعدم رفتم پيش خانوم دکتر،تا رو صندلي نشستم گفتم خانوم...
25 بهمن 1392

جواب ازمايش غربالگري

سلام مامان جون،خوبي؟ديروز با بابايي رفتيم جواب ازمايشو گرفتيم،وقتي اومدم خونه ديدم از هيچي سر در نميارم،خلاصه از نگراني انقد گريه کردم،تا بابايي گفت پاشو بريم پايين خونه مامانمينا،ازشانس ما تو اين هواي سرد هم گاز قطع شد،خلاصه هرکي يه پتو کشيده بود روشو و نشسته بود،همه خونه ي ماماني بوديم،:من،بابايي،عمه،عمومرتضي،عمو اسماعيل،زن عمو زهرا،ماماني و اميرعلي شيطون،البته مامان جون تو هم بوديا اما فقط پيش خودم بودي،ايشالا تا چند وقت ديگه به دنيا مياي و ماهم سه نفره ميشيم،فقط يه قولي به مامان بده،قول بده که حالت خوبه خوب باشه،اخه ماماني ديگه طاقت دوريتو ندارم. راستي امروز يه برف خوشجل هم اومد،اميرعلي و مامانش رفته بودن تو پارکينگ برف بازي کردن،اميرع...
15 بهمن 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ني ني من می باشد